loading...
گفته ها و ناگفته هایم با مجتبی
سحر بازدید : 11 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)
مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
فعلا ًتنها کسی که اجازه دسترسی به این مطلب رو داره مجتبی است که اون هم...
سحر بازدید : 14 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)

نمیدونم کجاست؟!!!!!!!

اولین خصوصی رو دیدم ولی به نظرم برای درخواست مدیریت هم خصوصی بودیم ولی الان پیامی نبود!

این پست رو ارسال میکنم تا پیدا بشه

شایدم خودم بعدا این پست رو ویرایش کنم

پس فعلا باشه........

سحر بازدید : 9 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)

و من همون روز مجتبی رو دیدم...

پنجشنبه 02 خرداد 1392

و تمام دلتنگیهامو در آغوشش ریختم

نه....!

بغلش نکردم!

اون دستشو دور گردنم انداخت

از من خواست منم همین کارو بکنم ولی من....

من یادم رفت که همین چند دقیق پیش داشتم تو وبلاگ بهش بوسه ها و آغوشهای گرم وعده میدادم

نبوسیدمش...

و در آغوش نگرفتمش...

ولی..... خدایا!

دل ما به هم راه داشت؟!

از دلم به تو گفتم
من خواسته ای دارم...
میخوام ببینمت...
پس بیا....
بیا که خواستت به اجابت نزدیکه...
تو بیا که خواسته هردومون با هم اجابت بشه..
ازش برای منم بخواه

 و مجتبی من نشنیده از زبان من

تو خصوصی ازم خواست همو ببینیم!

و من رفتم....

و...............تا بعد

سحر بازدید : 11 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)

راستش بگو!
کجا نذر میکنی؟
اجابت خواسته هاتو از کی میخوای؟
به من بگو...
من خواسته ای دارم...
میخوام ببینمت...
پس بیا....
بیا که خواستت به اجابت نزدیکه...
تو بیا که خواسته هردومون با هم اجابت بشه..
ازش برای منم بخواه

سحر بازدید : 7 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)

بله!


بیا ببوسمت

همونی  که تو حتی فقط به یکدونه اش راضی بودی...ولی من...



بیا ببوسمت

یادته گفتی اینجارو یدونه ببوس .... ولی من ...

 

بیا ببوسمت

گفتی اگه نبوسی تو دلم میمونه ها..... ولی من .....

 

تو بیا.....

اینبار ارزوشو بر دلت نمیذارم...


سحر بازدید : 9 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)

نمي‌نويسم،

چون مي‌دانم هيچ گاه نوشته‌هايم را نمي‌خواني،

حرف نمي‌زنم،

چون مي‌دانم هيچ گاه حرف‌هايم را نمي‌فهمي،

نگاهت نمي‌کنم،

چون تو اصلا نگاهم را نمي‌بيني،

صدايت نمي‌زنم،

زيرا اشک‌هاي من براي تو بي‌فايده است،

فقط مي‌خندم،

چون تو در هر صورت مي‌گويي من ديوانه‌ام

سحر بازدید : 6 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)

دیشب..نیمه های شب .... یهو با صدای پیامک گوشیم از خواب پریدم....

 

نمیدونم چرا مطمئن بودم خودتی...!

تودلم فریاد زدم

بالاخره گشتی شمارمو پیداکردی..

.

 

.

.

.

.

.

.

ولی دخترخالم بود!!!


واقعا از لحظه شنیدن نواخت گوشیم تا وقتی فهمیدم تو نیستی


توی اون بازه ی زمانی

باز هم به معجزه بودن تو

و به اعجاز حضورت ایمان اوردم


معجزه تویی که میتونی حال و روز منو  تو یه ثانیه با یک پیامک  عوض کنی....


معجزه اون پیامکه که صدای اومدنش حالمو دگرگون کرد

چه حــــــــــــالی داشتم....

چه حس دلپذیری


سحر بازدید : 16 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)

 

هر لحظه احساس میکنم دوباره داری بر دستانم بوسه میزنی

 

هنوز جای بوسه های تو تازه است...

 

آرزوی من دیدار دوباره توست....

که اینبار

لبانت رو روی پیشونی من بذاری....

و من هم....

صورتت رو غرق بوسه کنم

 

 

 

سحر بازدید : 11 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)

ﺁﻏـــــــﻮﺵ ﮐﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩارم

 

 

ﮐـــﻪ ﺑـــﻮﯼ “ﺑـــــﯽ ﮐﺴـــﯽ” ﺑﺪﻫﺪ

 

 

ﻧــﻪ ﺑــــﻮﯼ “ﻫــــﺮﮐﺴـــﯽ”

تعداد صفحات : 5

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 42
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 13
  • بازدید کلی : 1,183